چند اتفاق بی ربط :
ای رنگ خوب و نازنین...
رفتیم فرش بخریم برای خونه. باید سبز روشن می بود که به بقیه ی وسایل خونمون بخوره. هرجا رو گشتیم فرش سبز پیدا نمیشد. از بین 60-70 مغازه و پاساژ و فروشگاهی که دیدیم، 2-3 طرح فرش سبز وجود داشت که یکی اش با رنگ مشکی قاطی بود و به درد خونه ی ما نمی خورد، یکی اش با آبی قاطی بود که اون هم گزینه ی خوبی نبود. فقط یه دونه دیگه بود که مثل فرش های خودمون بود اما 9 متری و ما 6 متری اش رو می خواستیم!!
از چند نفر مغازه دار پرسیدیم: تا پارسال که فرش سبز زیاد بود!!! چی شد دیگه جمع کردن؟
می گفتن: جمع کردن دیگه... این رنگ رو دیگه نمی زنن!
دلیلش رو که می پرسیدیم طفره می رفتن تو جواب دادن... بعضیا هم می گفتن: خب میگن مثل امامزاده میشه... البته این حرف رو قطعا تا پارسال نمی زدن. وگرنه نمی بایست انقدر فرش سبز تولید میشد!!
همسر به یکی شون گفت: همش تقصیر این سبزک هاست! این رنگ رو هم ضایع کردن رفت! آقای مغازه دار می خندید و می گفت چی بگم والا...
ای رنگ خوب و نازنین / گشتی چرا چندی عجین؟ / با جلبک و گلسنگها / با حمله ی ویروسها / ...
ای سبز من! قدیس من! / زیباترین تندیس من! / وا می کنم روزی تو را / از دست بی ناموس ها / ...
بهترین جای بی آر تی
همه ی صندلی هایش را امتحان کرده ام برای نشستن. اما لذت نشستن روی هیچ صندلی ای به اندازه ی نشستن روی پله ی جلویی اتوبوس نیست!
خصوصا وقتی اتوبوس شلوغ باشد.
هروقت آنجا می نشینم، با توجه به ویویی که دارد به سمت راست و مسیر جلو، لذت بی آر تی را می برم!!
دود می کنی می رود...
آخه عزیز من! من چی بگم به تو؟!!!
این همه کار می کنی، از وقتت می زنی ، کمک می کنی، همه جوره ، ... بعدش میای با یه حرف خرابش می کنی؟؟ آخه این شرط عقله واقعا؟؟؟!!!!
واقعا نمی دونم چی بهت بگم!! فدات بشم آخه چرا این قدر کارهای خوبت رو با منت یا حرف بی ربط یا حرف تند و بی احساس دود می کنی میره...؟؟؟!!!
اینم شد زندگی....؟!
رطب خورده کی منع رطب کند؟!
آری! در زمان های قدیم اینگونه بود که رطب خورده ،خود منع رطب نمی کرد!! اما من شدم مثال نقض این قضیه!
خودم کار هام مونده اونوقت دارم دیگران رو تشویق به انجام کارهاشون می کنم و تا حدودی هم بگی نگی موفقم!
فقط این وسط یک دغدغه دارم : کاش خودم هم رطب نمی خوردم!!!
شنیدید میگن آدم فقیر دین و ایمان نداره؟
در این جا فقیر فقط به فقر مادی بر نمی گرده! فقیر رو می توان در فقر وقت، فقر محبت ، فقر کار، فقر منبع درسی ، فقر استاد، فقر نمره ، فقر فرجه امتحانی، فقر غذا، فقر هم صحبت، و .... هم گرفت به فتوای من!
دقت کردید وقتی کلی کار ریخته سر آدم، وقت هم نداره، بقیه هم باهاش همکاری نمی کنن، باید بره پیش استاد هم جواب پس بده،..... .. .. .
من که باید کلی روی خودم کار فرهنگی کنم که خونه و زندگی و ایمان و همسر و .... یادم نره!
فکر کنم نصف اعصابِ خوردم تقصیر این پروژه ی کذاییه که هنوز کار داره!
فقط نمیدونم چرا اینجور وقت ها، فکر های ناب زندگی ام جرقه اش زده میشه! و مدام به سرم میزنه کارهای قشنگ البته غیر درسی انجام بدم!!
تا حالا شده؟
تا حالا شده یکی بیاد بهت بگه : "من با هیچ کس نمی خوام حرف بزنم، فقط می خوام با تو حرف بزنم" ؟!! تا حالا شده یکی بهت بگه: "فقط می خوام حرفای تو رو بشنوم" ؟
و بگه: "همین الان باید با تو حرف بزنم وگرنه داغون میشم" .... بگه : "دلم برات تنگ شده"..... و بگه : "توروخدا بیا باهام حرف بزن تا آروم بشم" ! .. .
تا حالا شده؟
می دونی چه لذتی داره؟؟ لذت که نه! چه جور بگم؟؟.... . .. .. .. همین که ببینی حتی برای یک لحظه سنگ صبور یکی از بنده های خدا شدی،یا مَرهم زخمش شدی، یا مَحرم رازش شدی، حس خوبی بهت دست میده و به خودت فرض می کنی که باید شکرش رو سجده کنی!
قبول نداری؟
وقتایی که دلت می گیره!
وقتایی که دلت می گیره چی کار می کنی؟ اگر مقصرش کسی باشه چی می کنی؟ اگر مقصری نداشته باشه و بی دلیل دلت گرفته باشه چی کار می کنی؟
هرکاری می کنی به منم بگو...
شاید امشب دل منم باز شد کمی...
التماس دعا دارم... . ..
نوشته شده توسط من! | شنبه 89/10/18ساعت 1:0 عصر
نظر