سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جلسه ی خواستگاری دانشجویی!!

رمز همان رمزی است که در اختیار عموم دوستان می باشد.  


برچسب‌ها: دوستانمهمانیازدواج

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

در برابر اخلاصش کم آوردم... .

همانجا بود هنوز. ساده و بی ریا و پر اخلاص...
باز هم همان حرف های همیشگی را میزد. نه از باب اینکه حرف دیگری نمی دانست، نه!!!
از این باب که کسی همان حرف های همیشگی را گوش نداده بود ، عمل نکرده بود ، فریاد نزده بود...

همانجا بود هنوز. ساده و بی ریا و پر اخلاص...
می گفت : ناعدالتی ها در کنار خوبی ها و زیبایی های نظام ما ناچیز و اقلیت است. اما ما دلسوزانه دنبال رفع همین مقدار ناچیز بی عدالتی ها هستیم.
می گفت : ما این ناعدالتی ها رو از یک سری افراد می دونیم که با ناحق بر مسند بعضی جاها نشسته اند.
می گفت : کسی به من جرم "نشر اکاذیب" رو نسبت نداده و این یعنی کسی بر رد حرف ما دلیلی نداشته... 
می گفت : ساده بودن کار کمک می کنه به پیشرفت کار . کارهای بزرگ با سادگی پیش رفته نه با دبدبه و کبکبه.
می گفت : اعتقادم اینه که اگر حرکتی مردمی باشه از نوع بچه حزب اللهی های دلسوز و آگاه و ولایتی ، می توان بهتر و امیدوارانه تر کار کرد...
می گفت : هیچ وقت در فعالیت ها با مردم درگیر نمی شدیم! همیشه خودمون رو از حق خودمون محروم می کردیم... مثل اعتصاب غذا یا دوری از خانواده یا پیاده روی و....
می گفت : ما این جا به زور نموندیم و هروقت بگن بلند میشیم میریم . ما نباید کارمون بر پایه ی باطل باشه و تو حرکت ها این جزئیات مهمه! که هیچ جا ظالمانه پا روی هیچ حقی نذاریم. حتی اگر به جنگ کفر می رویم...
می گفت : ما باید کاری کنیم و نیتش رو داشته باشیم و همتش رو بکنیم که کل دنیا رو از طلم خالی کنیم. جالا اگر خدا توفیقش رو نداد حرف دیگریست، اما ما در نیت و همت کم نذاریم... ما یه عمر کمی بهمون دادن و دیگه هم نمیدن ، ما باید به بزرگی خدا نگاه کنیم نه کوچیکی خودمون...
می گفت : من باشم و ، منِ بچه شیعه ، منِ حزب اللهی وجود داشته باشم و تو دنیا ظلم بشه؟؟!!...
می گفت : باید اول یه تحولی تو درون خودمون ایجاد بشه ، تا بعد از اون تو دنیا تحول ایجاد خواهد شد..
می گفت : همیشه به خودتون بگید "من باشم و امام زمان غائب باشه، در پرده ی غیبت منتظر باشه ، دلش خون باشه ، منم کاری نکنم، زندگی خودمو بکنم، ظهر ناهارمو بخونم، شب شاممو بخونم،  درسمو بخونم و ... " 
می گفت : ماها نباید زندگی عادی ای بکنیم، امام زمان زندگیش
می گفت : ما به دیگران نمی تونیم بگیم بیاید امام زمان رو بیارید و مقدمه اش رو آماده کنید، اما خودمون رو که می تونیم آماده کنیم!! به خودمون که می تونیم بگیم!!!...
می گفت : وقتی در یه حرکتی منافع عده ای در خطر باشه، دست به هرکاری میزنن که اون حرکت زمین بخوره ، تهمت میزنن، اذیت می کنن و ... و یکی از مهمترین کارهایی که بعضیا می کنن اینه که : آقا راضی نیست با این حرکت!
می گفت : ما باید رابطه مون رو با شخص ولی فقیه درست تعریف کنیم. یا باید وارد این ماجراها نشیم و یه زندگی ساده رو در پیش بگیریم، یا اگر می خوایم وارد بشیم ، اینکه برای هرکاری بخوایم بریم اجازه بگیریم از ولی فقیه که " آقا این کار رو بکنیم؟ "  این خیلی بچه گانه است و ساده لوحانه...
می گفت : آقا به صفار هرندی گفته بود به جوانها بگویید "تقوا و بصیرت داشته باشند"
می گفت : آقا می تونه جلوی بعضی حرکت ها رو بگیره و بگه : نکنید! اما نمی تونه بعضی کارها رو بگه بکنید!
می گفت : اگر می خواید بصیرت داشته باشید، راهش اینه که باتقوا بشید. تقوا هم یعنی ترک محرمات و انجام واجبات! نتیجه ی تقوا بصیرته و همینجوری به دست نمیاد بصیرت!
می گفت : هرکس ادعا داره که آقا راضی نیست ، حتما من رو هم می تونه ببره پیش آقا. من می رم شخصا از ایشون می پرسم و کسب تکلیف می کنم... گرچه من از منبع موثق شنیده ام که آقا این ماجرا را رصد می کند ...

ساده بود و بی ریا حرف میزد و اخلاص از سر و رویش می بارید...
در حال حرف زدن بود که بچه ها اصرار داشتند برگردیم، اتوبوس منتظر بود و ناهار سرد میشد!
مدام تذکر می دادند و اینجا بود که دلم گرفت. اینجایی که طلبه ی عدالتخواه گفت : نمیشه ، شما بعد از 7 ماه اومدید ، به این زودی می خواید برید؟!!
و گفت: خب پیاده برید!
دلم گرفت حسابی از این بی خیالی ما و غرق بودنمان در دنیای زمینی ساختگی مان...
که چقدر زود همه چیز یادمان می رود... و چقدر بی غیرتیم در برابر اتفاقات اطرافمان...
فکرش رو که می کنم : وقتی ما در این 8 ماه راحت خوردیم و خوابیدیم و زندگی کردیم، طلبه می گفت: این 8 ماه خانم من از همه بیشتر سختی می کشد چون تنهاست! و همه ی دلشوره ها رو ایشون تحمل می کند و من باید جواب این نگرانی های ایشون رو روز قیامت بدهم!

روح بزرگی داشت...  
آنقدر که زندگی اش آرام و راحت نبود... در برابر اخلاصش کم آوردم...
همه ی این حرف ها بماند، این حرف آخرش "آدم" را آتش میزد...
وقتی که می گفت : این همه بچه حزب اللهی داریم ، تو این 8 ماه یه نفر نیومده بگه : آقا منم کنار تو! نه اینکه بیاد کنار من بشینه، بلکه مطالبه ی ما جمعی بشه و بگه: آقای قوه ی قضاییه مطالبه ی ایشون مطالبه ی ما هم هست !


گرچه عکس گرفتن ممنوع بود. اما خب.... ما آمده بودیم تا رسانه ای اش کنیم!
جمعیت حاضر در دیدار : حدود 60 نفر که در عکس ها مشخص نیست

دیدار دانشجویان دانشگاههای تهران و دوستان وبلاگ نویس با طلبه ی عدالتخواه سیرجانی به روایت تصویر

پی نوشت: وقتی رسیدیم دانشگاه تهران، رفتیم همایش سایبری امت عاشورایی. خوب بود گرچه ما ساعت آخرش را رسیدیم. آقای یکتا حرف میزد. 2 تا نکته در حرف هاش خیلی مهم بود که خواستم برای دوستان وبلاگی بنویسم.
اول اینکه گفتن : با وضو بنویسید. برای خدا بنویسید و اخلاص داشته باشید وگرنه توی جنگ نرم کم میارید.
دوم اینکه گفتن : بعضی پست های حساس رو برید تو یه مکان مقدس مثل مشهد، جمکران، زیارتگاه بنویسید که اثر قوی تری داشته باشه.

بعد از این همایش هم مشرف شدیم به همایش 4 دیپلمات ایرانی که در دانشکده حقوق برگزار می شد و ساعتی نیز آنجا مستندی دیدیم که بسیار بیدار کننده بود.

حواشی این دیدار و همایش ها بماند... شاید در پست جداگانه ای مفصل تر نوشتم. شاید هم نه!

9 دی ماه، سالروز سیلی ملت به سران فتنه گرامی باد

کلا برای خواندن مطلب به مناسبت 9 دی ، این وبلاگ پیشنهاد می گردد.


نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات
<   <<   6      
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز