آخرین تحویل کار دوره ارشدم!

امروز رفتم دانشگاه. کل بچه های کلاس بودند و قرار بود کارها را تحویل بدهیم. تحویل نهایی . ? تا استاد این کارگاهمون نمی خواستند ارائه بدهیم، اما به اصرار بعضی از بچه ها که خیلی وسواس درس را دارند مجبور شدیم همه ارائه بدهیم. اما تمام شد! بالاخره همه چیز تمام شد و من فقط پایان نامه ام مانده است. امسال انگار سال آخر دوران دانشجویی ام هست علی الحساب... چه دورانی بود دوران دانشجویی!!

دوست دارم برای دکترا اقدام کنم اما هیچ چیز معلوم نیست!! به قول یکی از بچه های کلاس اگر بخواهیم الان دکترا بخوانیم خیلی از "زندگی" عقب می افتیم!! البته این قضیه بر می گردد به پسرهای مجرد و دختر های متاهل! وگرنه بقیه دوستان راحت می توانند به ادامه تحصیلشان فکر کنند

امروز آخرین باری بود که اکثر بچه های کلاس را می دیدم. موقع برگشت، گرچه خیلی اذیت شدم بینشان، گرچه اصلا از هیچ لحاظی (ظاهری و باطنی) با هم جور در نمی آمدیم، گرچه... اما فکر کردم یک روزی شاید دلم برایشان تنگ می شود...

شاید هم دلم برای دوران دانشجویی ام تنگ شود! همین گونه که الان دلم به شدت تنگ دوران کارشناسی ام است و دوست دارم به آن سال های پر از انرژی و شور برگردم...

این روز ها هر وقت می شود و سری به دانشگاه قبلی ام (دوره لیسانس) می زنم احساس می کنم چقدر پیر شده ام. چقدر زمان زود گذشته است. آنجا دیگر کسی به من به عنوان "دانشجوی دانشکده خودمان" نگاه نمی کند و به چشم دانشجویان و بعضی از اساتید و کارمندان "غریبه" ام!

و غصه ام می گیرد! دلم بغض می کند و اشکم به یاد روزهای خوب دوره کارشناسی می گرید...

چقدر دنیا فانی است...

پی نوشت 1: با خواهرم فکر می کنیم برای مامان چی بخریم روز مادر؟ هنوز به نتیجه نرسیده ایم. ایده ی قشنگی به ذهنتان رسید منم خبر کنید.

پی نوشت 2:  من امسال به همسر گفتم دوست دارم یکی از عکس هایمان را چاپ کند و به عنوان روز زن بهم هدیه بدهد تا بزنیم توی اتاقمان.

پی نوشت 3:  راستی یادم رفت بگم برام خیلی دعا کنید نمره این کارگاه و کارگاه قبلی ام خوب بشه. مثلا 19 یا 20. خواهشا

پی نوشت ?: لینک فروش اینترنتی مجموعه کامل مستند "روح الله"


برچسب‌ها: دانشگاه نوشت

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

زنده باد تساوی؟!!!!!


 

ما به مردها گفتیم: می خواهیم مثل شما باشیم. مردها گفتند: حالا که این قدر اصرار می کنید، قبول! و ما نفهمیدیم چه شد که مردها ناگهان انقدر مهربان شدند. وقتی به خود آمدیم، عین آنها شده بودیم. کیف چرمی یا سامسونت داشتیم و اوراقی که باید به اش رسیدگی می کردیم و دسته چک و حساب کتاب هایی که مهم بودند.. با رئیس دعوایمان می شد و اخم و تَخم اش را می آوردیم خانه سر بچه ها خالی می کردیم. ماشین ما هم خراب می شد، قسط وام های ما هم دیر می شد.. دیگر با هم مو نمی زدیم. آن ها به وعده شان عمل کرده بودند و به ما خوشبختی های بی پایان یک مرد را بخشیده بودند. همه ی کارهایمان مثل آنها شده بود فقط ، نه! خدای من! سلاح نفیس اجدادی که نسل به نسل به ما رسیده بود، در جیب هایمان نبود. شمشیر دسته طلا؟ تپانچه ی ماشه نقره ای؟ چاقوی غلاف فلزی؟ نه! ما پنبه ای که با آن سر مردها را می بریدیم، گم کرده بودیم. همان ارثیه ای که هر مادری به دخترش می داد و خیالش جمع بود تا این هست، سر مردش سوار است. آن گلوله ی الیافی لطیفی که قدیمی ها به اش می گفتند عشق ، یک جایی توی راه از دستمان افتاده بود. یا اگر به تئوری توطئه معتقد باشیم، مردها با سیاست درهای باز، نابودش کرده بودند. حالا ما و مردها روبه روی هم بودیم. در دوئلی ناجوانمردانه. و مهارتی که با آن مردهای تنومند را به زانو در می آوردیم، در عضله های روحمان جاری نبود. سال ها بود حسودی شان می شد.سال ها بود حسودی شان می شد. چشم نداشتند ببینند فقط ما می توانیم با ذوقی کودکانه به چیزهای کوچک عشق بورزیم. فقط و فقط ما بودیم که بلد بودیم در معامله ای که پایاپای نبود، شرکت کنیم. می توانستیم بدهیم و نگیریم. ببخشیم و از خودِ بخشیدن کیف کنیم.

بی حساب و کتاب دوست بداریم. در هستی، عناصر ریزی بودند که مردها با چشم مسلح هم نمی دیدند و ما می دیدیم. زنانگی فقط مهارت آراستن و فریفتن نبود و آن قدیم ها بعضی از ما این را می دانستیم.

مادربزرگ من زیباییِ زن بودن را می دانست. وقتی زنی از شوهرش از بی ملاحظگی ها و درشتی های شوهرش شکایت داشت و هق هق گریه می کرد، مادر بزرگ خیلی آرام می گفت: مرد است دیگر، از مرد بودن مثل عیبی حرف می زد که قابل برطرف شدن نیست. مادربزرگ می دانست مردها از بخشی از حقایق هستی محروم اند. لمس لطافت در جهان، در انحصار جنس دوم است و ذات جهان لطیف است.

مادربزرگ می گفت کار زن ها با خدا آسونه. مردها از راه سخت باید بروند. راه میان بُری بود که زن ها آدرسش را داشتند و یک راست می رفتند نزدیک خدا. شاید این آدرس را هم همراه سلاح قدیمی مان گم کردیم.

به هر حال، ما الان اینجاییم و داریم از خوشبختی خفه می شویم. رئیس شرکت به مان بُن فروشگاه سپه داده و ما خیلی احساس شخصیت می کنیم. ده تا نایلون پر از روغن و شامپو و وایتکس و شیشه شور و کنسرو و رب و ماکارونی خریده ایم و داریم به زحمت نایلون ها را می بریم و با بقیة همکارهای شرکت که آن ها هم بن داشته اند و خوشبختی، داریم غیبت رئیس کارگزینی را می کنیم و ادای منشی قسمت بایگانی را درمی آوریم و بلندبلند می خندیم و بارهایمان را می کشیم سمت خانه.

چقدر مادربزرگ بدبخت بود که در آن خانه می شُست و می پُخت. حیف که زنده نماند ببیند ما به چه آزادی شیرینی دست یافتیم. ما چقدر رشد کردیم.

افتخارآمیز است که ما الان، هم راننده اتوبوس هستیم هم ترشی می اندازیم. مهندس معدن هستیم و مربای انجیرمان هم حرف ندارد. هورا! ما هر روز تواناتر می شویم.

مردها مهارت جمع بستن ما را خیلی تجلیل می کنند. ما می توانیم همه کار را با همه کار انجام دهیم. وقتی مردها به زحمت بلدند تعادل خودشان را ایستاده توی اتوبوس حفظ کنند، ما با یک دست، دست بچه را می گیریم با دست دیگر خریدها را، گوشی موبایل بین گردن و شانه، کارهای اداره را راست و ریس می کنیم. افتخارآمیز است.

دستاورد بزرگی است این که مثل هم شده ایم. فقط معلوم نیست به چه دلیل گنگی، یکی مان شب توی رختخواب مثل کنده ای چوب راحت می خوابد و آن یکی مدام غلت می زند، چون دست و پاهایش درد می کنند. چون صورت اشک آلود بچه ای می آید پیش چشمش. بچه تا ساعت پنج مانده توی مهد کودک... همه رفته اند، سرایدار مجبور شده بعد از رفتن مربی ها او را ببرد پیش بچه های خودش. نیمة گمشده ، شب ها خواب ندارد. می افتد به جان زن. مرد اما راحت است، خودش است. نیمه ی دیگری ندارد. زن گیج و خسته تا صبح بین کسی که شده و کسی که بود، دست و پا می زند.

مادربزرگ سنت زده و عقب افتاده ی من کجا می توانست شکوه این پیروزی مدرن را درک کند؟ ما به همه ی حق و حقوقمان رسیده ایم.

زنده باد تساوی!

برگرفته از کتاب " شعار برابری در تابوت صورتی" 


فوری : اعتراض سایبری به حمله ی نیروهای رژیم صهیونیستی به ناوگان شکننده محاصره غزه

تا این لحظه 70 شهید و زخمی غیر نظامی - همراهی بیش از ?0 زن و 20 کودک و چند کشیش کاتولیک با کشتی های صلح .

برای اطلاعات بیشتر به اینجا و اینجا  و اینجا بروید. 


برچسب‌ها: همسرانهخانوادگیشخصی

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز