دل از من بُرد و روی از من نَهان کرد خدا را با که این بازی توان کرد
شبِ تنهایی ام در قصدِ جان بود خیالش لطف های بی کران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم که با ما نرگسِ او سَر گران کرد
... کجا گویم که با این دردِ جان سوز طبیبم قصدِ جانِ ناتوان کرد
میانِ مهربانان کِی توان گفت که یارِ ما چنین گفت و چنان کرد
عَدو با جانِ حافظ آن نکردی که تیرِ چشمِ آن ابرو کمان کرد
این شعرها را در دوره دبیرستان دوست می داشتم:
صدای فاصله هاست.
صدای فاصله هایی که ....... غرق ابهامند.
نه!..... صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند ؛ و با شنیدن یک "هیچ" می شوند کدر.
همیشه عاشق تنهاست...
|
شکست.صدایش بدجوری آمد. دلش بود.
وقتی شکست ، آب های مهربانی اش بر گونه ها ریخت و سجاده اش سیراب شد.
آخر پاهایش جز به سوی سجاده روان نشد.
تازه فهمید... اِلهی وَ رَبّی مَن لِی غَیرُک.
|
|
برچسبها: شخصی