سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق هرجا آشیان زد تیر خورد...

دل از من بُرد و روی از من نَهان کرد                  خدا را با که این بازی توان کرد

    شبِ تنهایی ام در قصدِ جان بود                    خیالش لطف های بی کران کرد

     چرا چون لاله خونین دل نباشم                     که با ما نرگسِ او سَر گران کرد

   ... کجا گویم که با این دردِ جان سوز                      طبیبم قصدِ جانِ ناتوان کرد          

           میانِ مهربانان کِی توان گفت                     که یارِ ما چنین گفت و چنان کرد  

         عَدو با جانِ حافظ آن نکردی                    که تیرِ چشمِ آن ابرو کمان کرد

این شعرها را در دوره دبیرستان دوست می داشتم:

وعشق

صدای فاصله هاست.

صدای فاصله هایی که ....... غرق ابهامند.

نه!..... صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند ؛ و با شنیدن یک "هیچ" می شوند کدر.

همیشه عاشق تنهاست...

شکست.صدایش بدجوری آمد. دلش بود.

وقتی شکست ، آب های مهربانی اش بر گونه ها ریخت و سجاده اش سیراب شد.

آخر پاهایش جز به سوی سجاده روان نشد.

تازه فهمید... اِلهی وَ رَبّی مَن لِی غَیرُک.

 
ببین همیشه خراشی هست روی صورت احساس...
 
بعدا نوشت: از دیشب تا الان بیدار بودم.اصلا نخوابیدم.می خواستم، اما خوابم نمی برد.عوضش نماز صبحم رو اول وقت خوندم.
 الان هم ساعت ?:?? صبح پنجشنبه است...
 
بعدا تر نوشت: الان بیدار شدم. ساعت ?:?? ظهره! می رم برای نماز اول وقت ظهر!

برچسب‌ها: شخصی

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

با اجترام! تقدیم به دوستانی که در مورد بعضی مسائل سیاسی به بحث م

آقای کارگردان، دوربین روی دستش نیست؛ درون دلش است. این ایام زیاد به او حمله کردند ناجوانمردانه. این روزها همه منتقد شده اند. هیچ کس حاضر نیست دست مریزاد بگوید بدون “اما”. همه در جمله ای کوتاه می گویند کارت خوب است اما … و بعد از “اما”، جملات بلند بالا شروع می شود که پر از انتقاد است.

هیچ کس ندارد بیمی از نقد. بر سر این است سخن که ما آنقدرها وقت نداریم برای تراشیدن موی یکدیگر که اینجا “خط مقدم” است و مثل “سه راهی شهادت” می شود با عرق گیر جنگیدن همرزم مان را که دارد با دشمن اصلی می جنگد نادیده بگیریم.

می گفت مرا یکی از همرزمان بابا اکبر ، که در “کربلای ?? رزمنده ای بالای خاکریز که بی امان بود بارش خمپاره ها برای روحیه دادن به بچه ها حین جنگیدن شروع کرد عربی رقصیدن. داشت بالای خاکریز دیوانه بازی در می آورد و در عین حال می جنگید. گاهی هم به صدام فحش می داد بی تربیتی!

نداشت اگر وب سایت “قطعه 26 مخاطب خواهر، چند تایی اش را می نوشتم برای تان.*

رزمنده ای تذکرش داد که برادر! جنگیدنت خوب است اما … اما چیست این قری که به کمر داده ای؟ خجالت بکش. بی حیا. بردی آبروی ادب را در شرق ابوالخصیب.

فرمانده که یک دستش را در بهشت جا گذاشته بود؛ “خرازی”، پیدا شد سر و کله اش. گفت برادر منتقد را، که چه کارش داری؟ گیرم کار او اشتباه باشد الان چه وقت تذکر دادن است؟ نمی بینی بارش خمپاره ها را؟ حرف او حتی اگر بی ادبی باشد علیه دشمن است اما انتقاد تو حتی اگر مودبانه باشد علیه همسنگرت. اینجا مکتب خانه نیست. تب جنگ بالاست. دشمن را بزن، این را چه کار داری؟

تمام نشده بود هنوز دستور فرمانده که بالای خاکریز به شهادت رسید “اسماعیل” و همین طور رقص کنان رفت پیش خدا. برادر منتقد اما هنوز هم که عوض شده جای بارش خمپاره ها با رگبار ماهواره ها به جای حمله به دشمن دارد تذکر می دهد به دوست که چرا نازکتر از گل گفتی به خار، ای بی ادب؟ و هنوز هم دارد می گوید تو خوبی “اما”! … اما اگر قرار است من از همسنگرم در خط مقدم اینترنت، مودبانه انتقاد کنم ترجیح می دهم بی ادب باشم و به دشمن فحش بدهم؛ مثل اسماعیل.

***

نوشته شده توسط آقای حسین قدیانی

نظرهایتان را در این قضیه در پست برای رهبر عزیزم می شنوم. اجازه دهید کامنت دونی پست های دیگر به بحث های سیاسی نکشد. متشکرم (به همین منظور کامنت های بحث سیاسی از پست های دیگر حذف خواهد شد)


برچسب‌ها: باور ها

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات
<      1   2   3   4   5   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز