بانو آسیه! می دانم آنقدر از تو دورم که به گرد قدم هایت نمیرسم. انقدر زمینی ام که اگر قدم را بلند کنم هم دستهایم به آخر بهشتی که تو هستی نمی رسد.
بانو آسیه! تو بگو چگونه بود وقتی با "رامسیس" ازدواج کردی؟ سختت نبود؟ چه ازدواج مهیبی!!! چرا که تو از اول از نسل پیامبران بودی...
از "انیسا" بگو! دختر بیمار لاعلاجت که به یمن وجود موسیع شفا گرفت!
چه حالی داشتی آن روز؟
آن روز که خوب بود، روزهای بعد از اظهار علنی ایمانت چه گذشت بر تو بانو آسیه!!!... چه زجری است زندگی مومنه ای با کسی که خود را "خدا" می داند...
اظهار به ایمانت مصادف شد با دیدن معجزات موسیع در صحنه ی سیاسی اجتماعی مسابقه اش با ساحران... و عجب قلب صافی می خواهد ایمان آوردن...
ایمان هم ایمان تو!
با همه ی زرق و برق دنیایی که داشتی، دست از ایمانت نکشیدی و خانه ات شده بود پناه مستمندان و مومنان!
ما را بگو که 1/100 دنیای تو را نداریم و انقدر آلوده به دنیاییم!!
بانو آسیه! بگو چگونه بدون هدایت و رهبری پیامبری ، پله های ایمان را طی کردی، نهایت خلوص را برای پروردگارت به نمایش گذاشتی و شدی در ردیف بهترین زنان اهل بهشت؟!...
به گونه ای که خدا از تو برایمان می گوید... تا به ما بفهماند رستگاری نه به جنسیت، که به میزان ایمان خالص به خدا ورسول و حسن اطاعت از پروردگار است... عجب افتخار بزرگی!
آری! بانو آسیه! تو ریشه پاک داشتی، واز نسل پاک به وجود آمدی، و بزرگترین افتخارت این بود که از اولاد پیامبران بودی ، و در نهان ایمان خود را حفظ کرده بود،ی واز دیدن معجزات موسی به وی نیز ایمان آوردی ، ودر راه ایمان و عقیده به شهادت رسیدی... چه سعادت عظمایی!
چه سعادت عظمایی که پیامبر اسلام در موردت فرموده است : سه نفر هرگز نسبت به وحی کافر نبوده اند ،آن سه نفر عبارتند از : مؤمن آل یس ،علی بن ابی طالب ،وآسیه. 1
تو که تنها فرد مومن خانواده ی رامسیس (فرعون زمان خود) بودی! و پایبند به شریعت ابراهیم!... گرچه ایمانت در نهان بود ملکه ی مصر!
تو با همه ی بی نیازی مادی ات یک نیاز بزرگ داشتی، آن هم عبادت بود!
و محیطی که بتوانی به راحتی در آن محیط عقیده وایمان خود را اظهار کنی... عجب نیاز زیبایی!
در اینکه کی اظهار به ایمانت را علنی کردی ، شک هست 2 ، اما در اصلش حرفی نیست. چه حسی داشتی بانو آسیه؟! عجب شهامتی می خواهد در قصر فرعونی که خود را خدا می خواند باشی و به وحدانیت خدای عالم اظهار ایمان کنی... نه اینکه جریان نا ممکنی باشد! نه! برای وجود ضعیف و کوچک من خیلی بزرگ است...
بانو آسیه! عجبا بر ایمانت! خیلی قدرت و تقوای دل می خواهد تمام منزلتهای ظاهری نه تنها تو را مانند شوهرت نفریفته ، بلکه از تمامی آنان ، آنچنان چشم پوشیده ای وبر منزلت درجوار رحمت حق چشم دوخته ای که گویی نفرت از استکبار در تو ریشه ای عمیق دارد.
و چه آرزوی زیبایی داری وقتی با پروردگارت نجوا می کنی : «ای پروردگار من ، نزد خودت از برای من در بهشت خانه ای بساز»
در سوره ی تحریم اشاره ای به توحش همسرت شده است زمانی که فرعون برای بازگرداندنت از ایمان به آیین موسی ، تو را زیر شکنجه گرفته بود،و تو ازخدا می خواستی که خداوند ، تو را از اهل بهشت قرار داده واز عذاب وشکنجه فرعون و ستمگران دیگرنجات دهد.
و مرحبا به صبرت! جوری که شاخص صبر برای زنان مومن شده ای به فرموده ی پیامبرمان... 3
و کلا حس می کنم که پیامبر توجه ویژه ای به تو داشت! خصوصا وقتی شنیده ام که به تو مثل آن 3 زن بهشتی دیگر ، سلام رسانده است به واسطه ی همسر گرامی اش خدیجه ی کبری... سلامی سراسر رحمت و برکت... و خوشا به سعادتت! 4
و خوشا به حالت به خاطر همنشینی ات با سید زنان اهل بهشت!... 5
و چه عظمتی داری تو بانو آسیه! که پیامبرمان در وصفش برایمان گفته است : بهشت مشتاق دیدار 4 زن است، مریم دختر عمران ، آسیه دختر مزاحم ، خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد.
حق است دیگر... وقتی که وجودت پایه های استبداد واستکبار فرعون را درهم ریخت و امتی را از ظلم و بیداد نجات داد...
و وای از نحوه و حالت شهادتت...
عجب دردناک از این دنیا پرگشوده ای بانو آسیه!
خوانده ام در زیر گرمای خورشید شکنجه شده ای. شنیده ام که همسر قصی القلب و کافرت با شکنجه ی جنسی تو را به مرز شهادت رسانده است، و بعد دستور داده است تا قصابی پوستت را زنده زنده از بدنت جدا کرده ، سرت را ببرند...
گرچه خداوند ملائکه را مأمور کرد تا بر تو سایه افکنند و قبل از اینکه روح از بدنت خارج شود ، جایگاه خود را دربهشت مشاهده کردی ولبخند رضایتی بر لبانت نشست.. .
و هنگام کار قصاب، سکنه عالم بالا به جزع وفزع در آمدند و برحالتت ناراحت شدند و از خداوند متعال خواستند که تو را نجات دهد. وخداوند حلیم به آنان خطاب کرده بود آسیه کنیز من است و مشتاق لقای مولایش شده است. ببینید که در حال احتضار چه می گوید؟ چون ملائکه توجه کردند ، شنیدند که تو می گفتی « رب ابن لی بیتاً عندک »
بانو آسیه عجب عظمتی داری که من به گرد قدم هایت نمیرسم...
که ملائکه ، هنگام مشاهده تو در زیر شکنجه سخت فرعون، به حالت گریه کرده اند...
آری ای همسر فرعون! ای بانو آسیه! تو از تمام لذات و تجملات زندگی مادی چشم پوشیدی و بودن در جوار پروردگار خود را آرزو نمودی و خداوند برای مؤمنین تو را اسوه ایمان معرفی نمود و تو می توانی بهترین اسوه برای مؤمنات و پویندگان راه حق باشی.
بانو آسیه! ما کجا و تو کجا!!... فرقمان از زمین تا آسمان است... فقط ؛ از وجود کبریایی ات درخواست کمک دارم...
دست مرا هم بگیر ... .. .
یک دیالوگ عاشقانه