سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تعطیـــــــــــــــــــــــــــلی وبلاگ

این وبلاگ تعطیـــــــــــل نشد!

خودم ناراحتم. تصمیم گیری هام کمی عجولانه است. با همسر در این رابطه حرف زدم. دوستانی هم لطف کردند (سنا و اکرم )  و به مواردی اشاره کردند که خودم کاملا بهش واقفم و معتقد! از جمله "تعطیلی وبلاگ = یکی به نفع دشمن!"

اینجور چیزها یه نکته مفید هم برای آدم داره. اونم اینکه : می فهمم کی چقدر می تونه بهم کمک کنه! و بیشتر روی کدوم یک از دوستام سرمایه گذاری کنم!!!؟ :دیییی شاید هم بگم : کی بیشتر منو دوست داره.  :دیییییییییییییی

بد نیست هر ازگاهی از این حرفها بزنم دوستان رو بسنجم   :دیییییییییییییییییییییییی

واقعا قضیه ای که مطرح کردم، دغدغه ام شده. اما به خدا توکل می کنم و ادامه میدم. هرچی هم به چیزهای بد فکر کنیم، بیشتر برامون اتفاق می افته . قبول دارید؟ هرچی به خوبیها فکر کنیم هم ....  

حالا بیاید هرچی دوست دارید بهم بگید. کتک بزنید، داد بزنید سرم. و .....
حق دارید. با احساساتتون بازی کردم شاید:دیییییییییییی

خب البته واقعا اعصابم خورد بود که پست نوشتم : تعطیل شد!

نکته اخلاقی: آدم باید انقدر روی نفسش کار کرده باشه که انقدر ضعیف نباشه و احساسات راحت بهش غلبه نکنه.

تبصره نکته اخلاقی: این نکته ای که گفتم خیلی سخته . از اونجایی که امام خمینی (ره) فرموده بودن: من 25 سال روی خودم کار کردم تا عصبانیت رو از خودم دور کردم! پس ما کجای کاریم


برچسب‌ها: شخصی

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

رویایی با طعم صادقه

چند وقت پیش ها بود که خواب دیدم:

در یک باغ بسیار زیبا و  اسرار آمیز بودم به همراه مادرم. باغی که درختان انبوهش قسمتهای اعظمی از آن را سایه انداخته بودند و چشمه ی پر سر و صدا و پر آبی از وسط آن می گذشت.

    

کنار یک بید بزرگ و اسرارآمیز -که ریشه هایش در آب فرو رفته بود و برگها و ساقه هایش آویزان شده بود، و تنه اش به گونه ای خم شده بود که گویا نیمکتی چوبی به درخت متصل است،- اتاقی قرار داشت که با موکت فرش شده بود. دور تا دور اتاق هم پشتی بود و پتوهای سفید که زیر پشتی ها روی زمین چیده شده بود.
من و مادرم بیرون آن اتاق، کنار آن بید ایستاده بودیم. چند دقیقه ای که گذشت، همسرم همراه با عده ای آقا آمدند در حالی که آرام مشغول صحبت بودند، آمدند و به سمت اتاق رفته، وارد شدند. در بین آقایان مقام معظم رهبری هم بود که بقیه گویی اسکورتش کرده بودند. همسر داشت با آقا حرف می زد خیلی آرام.

من و مادرم زیر درخت بید، روی آن نیمکت چوبی نشستیم. داخل اتاق نشدیم چون خانمی در بینشان نبود و حس کردیم خوب نیست برویم میان آن همه مرد. آن همه هم البته نبودند. حدود 6-7 نفری می شدند.
آقا و همسرم و بقیه آقایون داخل اتاق نشستند کنار هم. و به پشتی ها تکیه دادند. جوری نشسته بودند که من نیمرخ صورتشان را می دیدم.

مدتی که گذشت، آقا بسم الله را گفتند و حرفهایی در باب ازدواج زدند و رو به من گفتند: عروس خانم به من وکالت می دید که خطبه عقد شما را بخوانم؟
من: به شدت استرس داشتم و وجودم از شدت شوق و خوشحالی به خود می لرزید. گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم . بله.
آقا از همسر هم وکالت گرفت و شروع کرد به خواندن خطبه عقدمان!

من اما کلمات اولیه اش را شنیدم که به عربی می خواند :
قال رسول الله صلی الله علیه و آله : النکاء سنتی ...

نیمه ای از خطبه عقد را هم شنیدم و دیگر نمی شنیدم... غرق در عالم خودم بودم و دعاهایی که هنگام جاری شدن خطبه مستجاب است.
خطبه که خوانده شد، مقداری هم با همسر صحبت کردند - که نمی دانم چه می گفتند!! - و بعد همراه با آن آقایانی که بودند، از اتاق خارج شده و به سمتی از باغ رفتند که به یک دشت وسیع پر از گل متصل میشد. موقع عبورشان از کنار ما، من و مادرم کلی به آقا التماس دعا گفتیم و  تشکر و خداحافظی کردیم.
همسر چند قدمی همراهشان رفت و بعد از خداحافظی به سمت ما برگشت.

پی نوشت:
1-
قدر زندگی را بدانیم. قدر نعماتی که داریم. قدر نور معنویتی که بهمان می دهند. قدر همه ی آدمهای خوبی که کنارمان هستند. قدر.... قدر هرچیز خوبی که داریم و هرچیز بدی که نداریم...
2- متاهلینی که مهریه شان 14 سکه یا کمتر است، به لینک بالای وب مراجعه کنند. همچنین از نوایی که در گوشه سمت چپ وب هست لذت ببرید.
3- کلاس همسرداری می رویم. به همراه ره گذر. کلاس بسیار مفیدی است. خواستم یک نکته از کلاس بگویم:
   ... شما صبح که از خواب بیدار می شوید، می خواهید محبوب خدا باشید، یا محبوب همسر؟
    امام علی (ع) می فرماید: اگر رابطه ات را با خدا درست کنی، خدا رابطه ات را با مردم درست خواهد کرد!
    این مردم چه کسانی هستند؟ همسر هست، فرزند هست، خانواده همسر هست ، ....
4- دیشب داشتیم سخنرانی آقای پناهیان گوش می دادیم. می گفت: این روز ها، جای ما ، مسجد الحرام، کنار خانه ی خدا خالیست...
5- ماه ذیحجه اگر توفیقی بود از خاطرات حج تمتعم خواهم نوشت.
6- فردا 25 ذیقعده ، روز بسیار مهمی است. روزه بدارید و افطار دعایمان کنید.


برچسب‌ها: همسرانهخانوادگیباور ها

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات
<      1   2   3   4   5   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز