1- ای رازداران خزاین غیب ، سکوت حجاب را بشکنید و مهر از لب فروبسته اسرار برگیرید و با ما سخن بگویید . آه از این دلسنگی که ما را صُمُّ بُکم می خواهد ... آه از این دلسنگی !
2- اگر از حال ما بخواهید جویا شوید در این ایام که باید بگویم: هیئت به هیئت می چرخیم در سطح شهر... ت ع ز ی ه میروم مثل هر سال. دانشگاه امام صادق ع هم می رویم. هیئت عشاق در مسجد امام حسین ع رو توفیق داریم برویم. گه گاهی هم توفیق حضور در خیمه عزاداری بچه های دانشگاه هنر داشته ایم.
دانشگاه تهران را هم پنجشنبه حضور داشتم. از این بین هیئت حاج منصور و حاج سعید هم هست که همسر به شدت علاقه دارد صبح ها برود که هیچ روزی توفیق نیافته است و به هیئت های نزدیک خانه مان اکتفا کرده است.
باشد که این قلیل عزاداری ها مقبول حضرت دوست باشد در رثای حسین شهیدش...
آدرس ت ع ز ی ه رو خانم ها اگر خواستند بگویند تقدیمشان می کنم. تا 26 آذرماه هست. 11 محرم. خصوصا کسانی که غرب تهران ساکنند. چون طرف ستارخان است. عصرها ساعت 2:30 تا 4:30 است. این تعزیه تا روز عاشورا ادامه دارد. یک مجلس خانمانه است با 2 موضوع نمایشی کربلا...
3- دوستی به من درسی داد که خواستم اینجا بنویسم. چون در خیلی از هیئات هم افرادی مبتلا بهش هستند. البته به جز من حقیر. اونم اینکه متواضعانه حرف خوب و نصیحت رو از کوچکتر از خودت هم بپذیر. هم کوچکتر از نظر عقلی. هم سنی. هم عرفانی و معنوی و...
امروز نصیحتی به من شد. بهم برخورد. داستانکی شنیدم. فکر کردم. حق با او بود. من ناراحت شدنم بی دلیل بود...
توی این هیئت ها هم بعضا دیده یا شنیده ام که برخی افراد حرف حق رو از هرکسی قبول نمی کنند. مگر اینکه اون طرف بالا دستی شون باشه.
4- تو این هیئت رفتن ها هر از گاه با همسر دچار اختلاف نظر یا اختلاف سلیقه می شویم. جایی من دوست دارم بمانم، همسر می گوید برویم. جایی من دوست دارم نباشم. همسر می گوید بمانیم و.... گه گاه هم سر همین هیئت رفتن ها کارمان به بحث با یکدیگر هم می کشد.
دی روز از همسر دلخور بودم. نشسته بودم داخل هیئت. دیدم اشک چشمم جاری نمی شود. حس کردم شاید از همین دلخوری هاست. پیامک دادم و معذرت خواهی کردم. فارغ از اینکه مقصر چه کسی بود. فارغ از اینکه چه کسی باید معذرت خواهی می کرد و...
سبک تر شدم.
دیشب در راه هیئت بودیم که با همسر قرار گذاشتیم: از این به بعد توی دعوا ها و بحث ها، هرکسی زودتر معذرت خواهی کرد بزرگوارتر است. این هم ربطی به مقصر بودن یا نبودنش ندارد.
5- ما اگر مجنون بودیم، الان اینجا نبودیم... کاش دروازه ای باز شود برای جان دادن در راه خدا
(بعضی دوستان توجه کنند این قضیه با خودآزاری، خودکشی، و... تفاوت دارد. در ضمن برای ینده نصیحت ننویسید و از سینه زدن و داد زدن و... در مجلس امام حسین ع تمجید کنید. از الان موضعم رو مشخص کنم که مشکلی با این قضایا ندارم. این چیز ها با قمه زدن، با زنجیر و بلندگو و چاقو خود را زخمی کردن و ... کاملا فرق می کند....)
6- یکی از دوستانم بود که ماجرایش را پارسال نوشته بودم... دیشب خودشان خواستند تا با ما به هیئت بیایند. من... خون خونم رو می خورد اولش. حسابی ناراحت بودم. چرا دروغ؟ واقعیتش را بگویم: دوست نداشتم با ما بیایند! به خاطر رفتارهای بی ادبانه ی پارسالشان. اما رفتیم. بالاخره کوتاه آمدم و به خاطر دوری از دعوا و کدورت با هم رفتیم. توی راه کمی فکر کردم: چرا من هم باید مثل او باشم؟ اصلا پس چیست که ارزش انسان ها را بالا و پایین می برد؟ چیست که بین انسان ها تفاوت ایجاد می کند؟ چرا من نبخشم؟... دیشب؛ واقعا فکر کردم. قبلش دلم می خواست تمام کارهایی را که او با من کرد برایش انجام دهم....
اما شاید لطف امام حسین بود. که نکردم. تمام سعی ام را کردم و همچنین مقاومت، که تلافی نکنم. همه را بخشیدم به خاطر خود امام حسین...
7- خدا به همه مان رحم کند... به حق سه ساله ی حسین زهرا س...... به شدت محتاج دعاییم و همچنین دعا گویتان
نوشته شده توسط من! | جمعه 89/9/19ساعت 3:9 عصر
نظر