امروز خیلی خسته شدم .... بعد از 3 روز کلاس بی وقفه و شدید ، امشب یه نفس راحت می کشم...
کاش یه جوری این خستگی از فکرم بیرون بیاد ....
شاید امشب یه فیلم خوب بتونم ببینم ...
امروز اسکیس داشتیم...
تا 18:30 دانشگاه بودم ، آخرشم نصفه تونستیم بدیم به استاد
... ... ....
وسط اسکیس صدای تجمع بچه های مذهبی دانشگاه رو میشنیدم و حسرت می خوردم که نمی تونم برم بینشون ... عوضش تونستم مسوول کنگره شهدا رو ببینم و ایده های خوبی به هم بدیم...
برچسبها: شخصیدانشگاه نوشت
نوشته شده توسط من! | چهارشنبه 88/9/25ساعت 2:0 عصر
نظر
نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات