تفال که زدم به حافظ این بیت اومد:
غلام همت آن نازنینم // که کار خیر ، بی روی و ریا کرد
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی // که درد شب نشینان را دوا کرد
اینم زبان حال خودم که دلم خواست اینجا بنویسم:
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم // هواداران کویش را، چو جان خویشتن دارم
اما این بیت های بالا ربطی به بیت پایین نداره!
میان مهربانان کی توان گفت ........................................................ که یار ما چنین گفت و چنان کرد
نمیدونم چرا اینجوری شدم... اگر از حالم بپرسید: خوب نیستم!! ........ محتاج دعام
برچسبها: شخصی
نوشته شده توسط من! | چهارشنبه 89/10/15ساعت 9:37 عصر
نظر
نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات