امروز دوشنبه است...
الان تو سایت مخصوص خانمهای دانشگاهمون نشستم و دارم می نویسم...
امروز آخرین روز رسمی کلاس های این ترم است و برای من که ترم آخرم ، آخرین روز رسمی کلاس های ارشد!!! گرچه کلاسهای فوق العاده و... چند جلسه دیگر تشکیل می شوند ، اما رسمی نیست.
... و چه قدر دوران ارشدم زود و سخت گذشت!! برعکس همه ی چیزهایی که زود می گذرند، بد و تلخ و سخت بود ، و برعکس همه ی زمانهای سخت و تلخ و ناراحت کننده زود!!!
چقدر می توانست دوران خوبی باشد که نشد ... شاید اگر یک نفر از بچه های کلاسمان شبیه خودم بود، یا با من ارتباط برقرار می کرد ... می توانست خیلی بهتر از این باشد...
الان که فکر می کنم اصلا دوست ندارم برگردم به عقب!!! از اول هم آرزوی چنین روزهایی را داشتم که که کلاسه ها و ارشد تمام شود که دیگر به این دانشگاه نفرین شده با آدمهای خودخواه و منفی باف و غیبت کننده و .... برنگردم!!!
شاید بگویید چقدر سخت می گیرم ... اما من در جوابش خواهم گفت : کاش خدا همین موقعیت مرا برای شما درست کند!! حتی شده یک روز را!!!...
(پیشنهاد می کنم نگویید سخت گیر هستم)
بهرحال هرچه بود گذشت ، هرچند تلخ ، هرچند سخت ، هرچند زود ... اما تا ابد در دفترچه خاطرات ذهنم یادش ثبت می شود...
ساعت 13:30 هنوز کلاس داریم و باید برم کارگاه
برچسبها: دانشگاه نوشت