سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غبطه می خورم...

این روز ها به شدت درگیر کارهای پایانی تحصیلاتم هستم و در چند قدمی ابتدای فراغت از تحصیلم.
روزهای سخت و پر مشغله و پر فکر و استرسی است که کمتر کسی آرزو نمی کند زودتر رهایی یابد. برایم بسیار دعا کنید که همه چیز به خوبی به پایان برسد و فرصت هایم برای خیلی کارها افزایش پیدا کند. در ضمن، تازگی ها شنیده ام یکی از بستگان غده ای در بدنش پیدا شده که مشکوک است به بدخیم بودن. برایش بسیار دعا کنید که چیزی نباشد و به خیر و خوشی بگذرد.

چه زندگی هایی دارند بعضی ها... ............

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رسول اکرم صلى الله علیه و آله:

رَأى موسى علیه السلام رَجُلاً عِندَ العَرشِ فَغَبَطَهُ بِمَکانِهِ فَسَأَلَ عَنهُ فَقالَ: کانَ لایَحسُدُ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّه  مِن فَضلِهِ؛

حضرت موسى علیه السلام مردى را نزد عرش دید و به جایگاه او غبطه خورد و در مورد او سؤال کرد. به او گفته شد که او به آنچه خداوند از فضل خود به مردم داده است حسد نمى برد.

(روضة الواعظین، ص 424)


برچسب‌ها: خانوادگیشخصیدانشگاه نوشت

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

ز ن د گ ی می کنم، با چادر!

دقت که کرده باشی، چادر خودش همه را غربال می کند.
شده است وسیله ی محک بسیاری از دختران و زنان سرزمین من.

بچه تر که بودیم، وقت بازی که میشد، پارک که می رفتیم، مسابقه که می گذاشتیم، کوه که می رفتیم، ... مدام باید در کلنجار بودی ، هم با خودت و هم با دیگران.
که وقتی دخترکان همسن و سالت چادر از سر بر می دارند - به راحتی - و مشغول بازی می شوند، تو هم می خواهی بازی کنی، اما با چادر.
چادری که اصلا دوست نداری از سر درش بیاوری و این در حالیست که مورد شماتت یا سرزنش بزرگتر و کوچکتر قرار می گیری که : "وقت بازی چادرت رو دربیار، چه طوری می تونی با چادر بازی کنی؟"

دبیرستانی که شدیم، مهمانی هایی که باید کمک می کردیم به بزرگتر ها، سینما که می خواستیم برویم، کوه که می رفتیم، ... مدام باید در کلنجار می بودی، با خودت و با دیگران.
که "مگه با چادر می تونی سفره پهن کنی و کمک کنی؟ "  یا "مگه با چادر می تونی ظرف بشوری؟" و "سینما می خوای با چادر بیای؟ ضایع است بابا. اونجا کسی اینجوری نمیره"
"با چادر می خوای بری کوه؟؟؟ می افتی نمیتونی خودتو کنترل کنیا" و...
چادری که حتی به بهانه ی یک ساعت کار و فیلم و کوه نوردی هم حاضر نبودی درش بیاوری. چرا که در صورت نبودش، حس نبود چیزی و سنگینی نگاه های ناسالم دیگران شدیدا احاطه ات می کرد... انگار باید در برابر این نگاه ها چیزی میداشتی که الان نداری و قرار است سنگینی نگاه هایشان کم کم شانه ات را خم کند...

به دانشگاه که رفتیم، وسایلی که باید مدام دستمان می گرفتیم، کلاس ها و... و البته بهتر بگویم، جو دانشگاه ... مدام تو را به کلنجاری دوباره سوق می داد. کلنجاری با خودت و با دیگران.
باید می دیدی دختران جوانی را که روز اول با چادر می آیند و یک ماه بعد کم کم چادر از سرشان می افتد.
باید می دیدی، به اجبار، دخترانی را که تا در دانشگاه از ترس ... (هرچیزی یا کسی) چادر سر می کنند و دم در، سریع چادر را از سر درآورده ، تا می کنند و وارد محوطه می شوند.
باید می دیدی دختران چادری ناراضی از چادر سر کردنشان را...
باید می دیدی ، به اجبار دخترانی را که به دلیل کمبود هایی که حس می کنند در برابر دختران بد حجاب دیگر، از چادری بودنشان شرم دارند. و برای جبرانش اکثر دوستانشان چادری نیستند.
و تو همچنان دوست داشتی چادر از سرت نیفتد، نه به خاطر چادر که عزیزترینش می داری، به خاطر خودت که دانشگاه را با سالن مد اشتباه نگرفته ای و آمده ای تا صرفا درس بخوانی و فعالیت کنی، ... و به خاطر خودت که پسران دانشگاهتان ، تو را با عروسک های مد روز دانشگاه اشتباه نگیرند که بخواهند با هر بهانه ای نزدیکت شوند...
و تو همچنان دوست داری درس بخوانی، کلاس بروی، طراحی کنی، کارگاه شرکت کنی، اردو بروی ، ... و زندگی کنی، با چادر!

ازدواج که کردیم، مهمانی هایی که باید  به اجبار، خودمان را به عنوان تازه عروس زیبای رویایی فرض می کردیم تا در خانواده همسرمان، ناچارا بدرخشیم، رقابت هایی که با دختران و زنان دیگر ایجاد می شد و ما نا خواسته وسط ماجرا بودیم، سفرهایی که با فامیل می رفتیم، تولد ها و میهمانی هایی که شرکتمان در آنها اجباری بود، همه جا و همیشه باید مدام در کلنجار می بودی، هم با خودت و هم با دیگران.
که تو هنوز دوست داری چادر حریم تو باشد با نامحرم حتی اگر این نامحرم، فامیل باشد، که تو هنوز دوست داری چادر چتر حفاظ تو باشد از نگاه های گاه و بیگاه نامحرمانی که در اطرافت حضور دارند، که تو هنوز چادر سر کردنت را دوست داری چه مشکی اش باشد و چه رنگی که هر دفعه قرار است با رنگ لباس ها و روسری ات ست شود...
اما باید تحمل کنی وقتی می شنوی "چادر اذیتت نمی کنه؟"
در حالی که تو دوست داری هنوز هم مهربان باشی و باعث اذیت دیگران نشوی، گرچه چادر تو را هم اذیت نمی کند. بلکه مهربان ترت می کند تا زنان دیگر در حضور تو آرامش داشته باشند همسرشان توجهش جلب نمی شود... اما با این همه؛
باید تحمل کنی وقتی می بینی دختران و زنان فامیل، گاه و بیگاه، با بهانه و بی بهانه، با کمال بی تفاوتی به دیگران و در اوج نامهربانی، چادر از سر در می آورند ، تا مثلا زیبایی هایشان مخفی نماند (حالا برای چه کسی معلوم نیست)
باید تحمل کنی حرف های زنان و دخترانی را که مدام شکایت دارند "اگر شوهرم چیزی نگه، میخوام چادرم رو بردارم. چادر به نظر من چیز اضافی ایه"
باید تحمل کنی ، وقتی تو چادر را دوست داری و با بودنش آرام می شوی،و البته مهربان تر... ... حتی اگر تنها مونث چادری کل مهمانی فامیلی تان یا جمع حاضر باشی...


برچسب‌ها: باور هاچادر

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات
   1   2      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز