سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باز هم روضه ی ناخوانده به عالم داریم...

سوار تاکسی شده بودم. در را که بستم دیدم خانم کناری من دارد با راننده در مورد کرایه اش حرف میزند.
خانم:ولی کرایه شما میشه 250 تا اینجا
راننده : نخیر. میشه 300
خانم: حالا شما می خوای 300 بگیری اون یه حرف دیگه است
من به خانمه گفتم: از کجا تا کجا رو میگه 300؟
خانمه مسیری رو گفت. منم گفتم: شما 250 بده.
خلاصه بحث بالا گرفت و آخر راننده جریان رو ماست مالی کرد و 50 تومان بقیه رو برگردوند و 250 حساب کرد.
اون خانمه که پیاده شد راننده به من گفت: خانم شما کجا میری؟
مقصدم رو گفتم.
راننده: کرایه ی شما هم 300 میشه ها! اونجا رسیدید نگید میشه 250!!
من : من همیشه 250 می دم تا اونجا رو.
راننده: به من باید 300 بدی! اگر نمی خوای همین جا پیاده شو.
من : باشه مسئله ای نیست.
و پیاده شدم!
با خودم گفتم: دیگه ماه محرم خیلی ضایع است آدم زیر بار حرف زور بره!
... کمی که گذشت خدا لطف کرد، اتوبوسی آمد. دویدم تا به ایستگاهش برسم و با اتوبوس بروم مقصد مورد نظر. راننده اتوبوس هم منتظر ماند تا برسم.
این شد که با 20 تومان رسیدم مقصد!!

 

امروز توی ت.ع.ز.ی.ه نقش "ام کلثومس " رو بازی کردم. صحنه ی اول باید "سکینهس " و "رقیهس " سرشون رو بذارن روی پاهای "کلثومس " . یه مقداری گذاشتند. اما حرف سخنران کمی طول کشید. و نمایش هنوز شروع نشده بود.
یه دفعه دیدم دختر بچه ی 5-6 ساله ی ریزه میزه ای که نقش رقیهس رو بازی می کند سرش رو برداشت از روی پاهایم و به بازیگر نقش سکینه هم گفت: سرت رو بردار. پاهاش خسته میشه درد می گیره.
من :  تعجب کردم. گفتم: بچه ها سرتون رو بذارید درد نمی گیره پاهام. ... نذاشتند. منتظر شدند تا نمایش شروع شود.
دلم آتش گرفت.... حتی من هم که نقش آن حضرات معصومین رو بازی می کنم نمی تونم درک کنم چی کشیدند آن روزها در کربلا...
اینجا این بچه ها نگران پاهای من هستند که درد نگیرد... آنجا در کربلا کسی نگران درد گرفتن و ناراحت شدن هیچ کدام از آن خاندان عصمت و طهارت نبود...
این دختر بچه امروز دلم را آتش زد.... 

 منبر آقای پناهیان توی دانشگاه هنر امسال خیلی کاربردی و زیباست. اگر تونستید فایلش رو پیدا کنید و گوش کنید. تو دانشگاه هنر بحثشون شخصیه بیشتر ( در مورد نیت و خیال و ...) و دانشگاه امام صادق ع اجتماعیه. در مورد ریزش ها  رویش هاست که کمی هم سیاسیه.
این شب ها که میرویم هیئات مختلف ، مدام هم آشنایانمون و دوستان رو می بینیم. حس خوبیه...
هیئت عشاق هم امشب بودیم. همسر که خیلی از سینه زنی اش حال کرده بود. اما من دوست داشتم روضه بیشتر بخوانند. شب 7 ، وقت روضه ی شیرخواره ی اباعبدالله ع بود که کاش بیشتر می شنیدم...
پی نوشت 2 مربوط به هیئت عشاق شب هفتم هست

***

یک جهان روضه و یک ماه محـــرم داریم
آه آقای غریبم چقدر غـــــــــــــــــم داریم
هر قـــــــــــــدرم بخوانند همه مرثیــــــت
باز هم روضه ی ناخوانده به عالم داریم
***
امشب آسمان گریست... شب هفتم ، شب شیرخواره ی حسین ع ....
...داره بـــــــارون می باره
از چشام خون می باره...
تو مشک پاره پاره یه قطره آب نمونده گریه نکن علی جون شاید بارون بباره ...

 

دعا کنید دعاهایم مستجاب شود...
خصوصا 3 دعای ویژه و فوری دارم که برایشان دعا کنید...خواهشا

 


برچسب‌ها: شخصیدوستانباور ها

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات