سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این چند روز

?- چند روز پیش همسر داشت کتابی را می خواند. از من پرسید: "این کتاب را خوانده ای؟" من نگاهی به کتاب انداختم و گفتم "نه" . کتاب را جنوب امسال در هویزه خریده بودم. اما نخوانده بودمش.

همسر شروع کرد به تبلیغات کتاب و گفت"بگذار این قسمتش را برایت بخوانم"

من هم که بیکار و افسرده دل نشسته بودم استقبال کردم و گوش کردم.

ماجرا مربوط میشد به دختری به اسم زهرا که از دوران مجردی می خواست به متاهلی برود. منتهی نمی خواست ازدواج کند و خواستگارهایش را می پراند. دیدم چقدر روحیاتش به روحیات من در مجردی ام شبیه است. مشتاق تر شدم به گوش دادنش... و همسر با آب و تاب می خواند. تا اینکه خواستگاری به سراغ خانواده این دختر می آید ... این خواستگار که بعدها شهید می شود بعد از کلی ماجرا با این دختر خانم ازدواج می کند...

به همسر گفتم "بسه. تبلیغت گرفت". خودم می خوانمش. و همسر را بردم سر کار دیگری که باید آنروز انجام میشد. و حال و حوصله ام هم سرجایش آمد... این جریان بود که ?-? روز پیش بعد از کارهای خانه دیدم کاری برای انجام دادن نداشتم. تا آمدن همسر به خانه هم ?-? ساعتی مانده بود.

بنابراین مشتاق شدم به خواندن ادامه داستان کتاب. خواندم... جوری که وقتی کتاب تمام شد فهمیدم ?-? ساعت گذشته است.... خیلی خیلی زیبا بود. همه کتاب را با بغضی در گلو می خواندم اما گریه ام نمی آمد. فقط یک جایش دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و ناخودآگاه هق هق گریه ام بلند شد و حدود نیم ساعت بلند بلند برای خودم گریه کردم! آنجایی که "زهرا آمد بالای سر جنازه عباس و یاد وقتهایی افتاد که به احترامش، عباس تمام قد بلند می شد و می ایستاد. آهسته گفت: چرا دیگه بلند نمی شی عباس جان؟!"

 نام کتاب "هاجر در انتظار?". خاطرات همسر شهید عباس کریمی ، فرمانده لشگر ?? محمد رسول الله. کسانی که سری کتاب های "نیمه پنهان ماه" را خوانده اند و پسندیده اند حتما این را هم خواهند پسندید.  نویسنده اش سعید عاکف است که از معروفترین کتابهایش می توان به "خاک های نرم کوشک" اشاره کرد.



?- نمی دانم چه شد یاد دوستان کردم. خواستم به دوستی پیامک بدم یا زنگ بزنم که یاد این داستان افتادم... کاش یک دوست خوب می داشتم که می شد رویش حساب کنم



?- خواندنش  برای خوانندگان اهل تامل توصیه می شود:

قطره دریاست اگر با دریاست... در راستای حرکت وبلاگی...

هشدار! البته بقیه پست های این وب نیز خالی از لطف نیست.



?- در احوالات این دو روز فقط همین را بگویم که دیشب مهمان داشتیم. یکی از دوستان متاهلمان شام خانه مان بودند. پارسال مرداد ماه هم بچه دار شدند. دیشب کلی بچه بازی کردیم! به عنوان عیدی بشون ?تا کتاب در مورد ارتباط پدر و پسر و ارتباط مادر و پسر دادیم.

امروز از صبح تا عصر هم با مادر و خواهرم و به همراه همسایه پایینی مان که خواهر زن پسرعموم میشه (البته با من و خواهرم خیلی رابطه دوستانه دارن) و مامانش رفتیم پارک چیتگر. چون من از پیست بانوانش اطلاع نداشتم و بار اول بود که می رفتیم صبح دوچرخه سواری نکردم (چون پیست مختلط داشت و من نمی خواستم چادرم را دربیاورم ) اما بعد از ظهر مسوول کرایه دوچرخه ها بهمون گفت که پیست بانوان هم هست و ??? متر آنطرف تر است. من برای آنکه حجابم را نگه دارم با مامان و مامان دوستمون رفتیم پیست بانوان و من آنجا کلی دوچرخه سواری کردم. خیلی هم کیف داد!

این پست های اخیر همه شان در فروردین اتفاق افتاده. این پارسی بلاگ نمی دونم چرا تاریخ های فروردین رو به تیر تبدیل می کنه!!!


نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

تولد

دوستای عزیز بفرمایین تو  


برچسب‌ها: خانوادگی

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات
   1   2   3   4   5      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز