سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این الرجبیون!؟

امشب رفتیم مهمانی. خانه دوست وبلاگرم. چند سطر حرف شنیدنی.

 گفتم زودتر بیام یه پست بذارم  هم قبل از فاطمه. هم اینکه زینب فکر نکنه موضوع پستم چیز دیگه ایه!!

مهمانی واقعی بود ها! شام خوشمزه خونه شان خوردیم. قرار نبود البته شام بمانیم. قرار بود یک ساعتی بنشینیم در اصل رفتیم برای دیدنشان که از کربلا آمده بودند. اما فاطمه لطف کرد و شام نگه مان داشت.

کلی با هم حرف زدیم. عکس های عروسی دیدیم. خاطره تعریف کردیم.

 راستی من یک دفعه یاد زینب افتادم. زیر یک سقف .  بهش پیامک دادم.گفتم ما پیش همدیگه هستیم.همسرامون هم دارن با هم حرف می زنند پای مصاحبه دکتر احمدی نژاد. زینب هم به صورت آنلاین به من زنگ زد و حال و احوال کرد. کلی با هم خندیدیم! صدایش برای من و فاطمه جالب بود. اولین بار بود می شنیدمش!

زینب جان می گفت چرا شبکه یک را نمی بینید!! ها؟! ما اما گرم مهمون بازی و تک و تعریف بودیم. خلاصه اینکه امشب هم خیلی خوش گذشت. تازه فهمیدیم هر دومون یه عروسک داریم که البته سایز هاشون متفاوته.

همسر هامون هم با هم کلی دوست شدند و قرار شد باز هم همدیگر رو ببینیم. هم خونه ی هم، هم کوه و پارک و ... .

اینم یه عکس از امشب مخصوص وبلاگ: (سر سفره من و فاطمه گفتیم هممون دست هامون رو ببریم سمت سالاد تا یه عکس بگیریم که معلوم باشه ? تاییم!)

مهمونی خونه ی   

راستی: من کله پاچه دوووووست نداااااااااارم!!!

یادم رفت بگم: سوغاتی هم گرفتیم.سوغاتی کربلا!!! خیلی هم دستت درد نکنه دوست جون!!

ماه رجب آمد! همانی که نهریست در بهشت. همانی که از عسل شیرین تر و از شیر سفیدتر!

بالاخره ماه رجب آمد تا رجبیونِ امسال را مشخص کند. این الرجبیون؟!

 دانستنی ها !! هیچ می دانید که من متولد 23 رجبم؟!

 

به نیت امشب تفالی زدم به حضرت حافظ! هم در مورد ماه رجب ، هم دوستان ، هم دوستی که امروز متوجه شدم از وبلاگ من مدتی باخبر استو چیزی به من نگفته بود!

جالب است که در همه ی موارد حافظ (رحمة الله) بیتی برایم دارد!!

 

به دورِ لاله قَدح گیر و بی ریا می باش              به بوی گُل نَفَسی همدمِ صبا می باش

گَرَت هواست که چون جَم به سِرّ غیب رسی              بیا و همدمِ جامِ جهان نما می باش              

چو پیرِ سالکِ عشقت به می حواله کند              بنوش و منتظرِ رحمتِ خدا می باش      

    نگویمت که همه ساله می پرستی کن              سه ماه می خور  و نُه ماه پارسا می باش 

(شاید منظور ? ماه رجب و شعبان و رمضانه!!) 

چو غنچه گرچه فروبستگی ست کارِ جهان              تو همچو بادِ بهاری گِره گُشا می باش     

 وفا مجوی زِ کَس ور سخن نمی شنوی              به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش

مُریدِ طاعتِ بیگانگان مَشو حافظ              ولی مُعاشرِ رِندانِ آشنا می باش 

پینوشت: ولادت امام محمد باقر (ع) مبارک . امشب خیلی سفارش شده برای احیا. الان همسر ناناسم خوابیده Night. قراره من بیدارش کنم.  منم مثلا دارم احیا می گیرم امشب رو البته با نوشتن پست جدید!

می دانم که احیای امشب را دیر گفتم.  اما هم امشب ، هم فردا و هم شب لیلة الرغائب (آرزوها) به رسم رفاقت دعایم کنید.

 

 برای آگاهی از اعمال کلی رجب به وبلاگ منتظر روشنی (دیانا)  مراجعه کنید.



پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم:

در کارهاى خود از نهاندارى مدد گیرید ؛ چه ، بر هر صاحب نعمتى حسد مى ‏برند ./ بحارالأنوار جلد 74 صفحه 151


برچسب‌ها: دوستان

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

22 خرداد سالروزی که حس کردم هنوز انقلاب خاطرخواه دارد

قبل از انتخابات:

در مترو نشسته بودیم. با دوست هایم. از بهشت زهرا بر می گشتیم. رفته بودیم پیش شهدا چون دلمان خیلی گرفته بود.خیلی شکسته بود. رفته بودیم تا اشکی بریزیم و سبک شویم. از شهدا کمک بخواهیم و قرار بگذاریم که وعده ی ما و شما روز قبل از رای گیری پنج شنبه ?? خرداد.رفته بودیم تا کمک کنند کم نیاوریم.

یک خانم دستفروشی آنجا در مترو داشت جنس می فروخت.به من نگاه کرد که مچ بند هم داشتم. گفت: طرفدار احمدی نژاد هستی؟

منم که دیدم یک سری از خانم ها منتظر جوابم بودند گفتم: من طرفدار انقلابم و ولایت فقیه. هرکی بیشتر طرفدار انقلاب باشه ، من طرفدار اونم! و ادامه دادم: مچ بندم پرچم ایرانه! چیز خاصی نیست!

همایش مصلی را شرکت کرده بودیم. فشار جمعیت اجازه نداد که احمدی نژاد وارد مصلی شود. اما بیشتر حمایت کننده هایش مثل آقای رضازاده ، ده نمکی ، مادر شهید شیرودی و ... آمدند پشت تریبون حمایت کردند. ادامه مراسم مداحی بود و سینه زنی. شاید حدود ? ساعت سینه زنی کردیم و حاج سعید یاد امام و شهدا خواند و ما پرچم ایران را بالای سرمان عبور می دادیم. بعد از اینها هم مراسم تمام شد و رفتیم.

چند روز بعد در خانه ی یکی از فامیل بودیم. طبق معمول بحث سیاسی به پا بود. همسرم که فیلم همایش های طرفداران موسوی را میدید، گفت: چه طور می گن ما خط امام هستیم و بسیج ارزش است و سبز سادات را می پیچند به خودشون وقتی انقدر دارن در همایش هایشان می رقصند و انواع و اقسام آرایش ها را می کنند و... آخه بالاخره خط امام با اسلام فرقی نمی کنه!!

آن فامیل مذکور گفت: همه ی همایش ها همینطور است. مثلا فکر کردی همایش احمدی نژاد نمی رقصند؟ بعد با حالت مسخره ای ادامه داد: حتما اونها حسین حسین می کنند!

همسر و من : آره!!! مگه عیبی داره؟ آن فامیل: برو بابا! یعنی اونها حسین حسین می کنن؟؟!

همسر: بله! سینه زنی و حسین حسین می کنند.

و من با خود فکر کردم کاش همه ی همایش های این طرف را هم می دید که انقدر راحت قضاوت نکند. ما واقعا حسین حسین می کردیم و سینه زنی!

بعد از انتخابات:

شب رای گیری تا صبح خوابم نمی برد. مثل دور نهم. استرس داشتم. صلوات می فرستادم. دعا می کردم. از امام زمان کمک می گرفتم.روز رای گیری با آرامش رفتیم و رای دادیم. روز آرامی بود.

آنشب شمارش آرا را پیگیری می کردم. شنبه صبح که شد دیدم کار تمام شده است. رای ها شمارش شده و به جز چند جای کوچک که در حال جمع بستن اند آمار در آمده است. دروغ چرا! خوشحال شدم. سجده شکر کردم و با دوستانی که قرار گذاشته بودیم، رفتیم بهشت زهرا.

شنیده بودم که قرار است بعد از انتخابات شلوغ شود. شنیده بودم که می گفتند: اگر فلانی رای بیاورد تقلب شده است. اما نمی دانستم انقدر آتشش داغ باشد.

و شد آنچه نباید می شد. شنبه روز وقتی صحنه ها را از تلویزیون می دیدم تمام تنم می لرزید. گریه می کردم. فهمیدم رهبرم به ملت ایران راست می گفت که: نگذارید طعم شیرینی این پیروزی را عده ای به کام شما تلخ کنند.

و تلخ شد. روزهای بعد از انتخابات روزهای تلخی بود. هفته ی بعد از آن روزهای تلخی بود. ?? تیر ، مرداد ، ?? آبان  روزهای تلخی بودند که تهران صحنه های جنگ شهری را به خود می دید که عده ای بی گناه کشته شدند ، که کسانی (کسان ، بسیجیان را هم شامل می شود)مورد تجاوز و آزار قرار گرفتند ، که....

?? آذر که عکس امام خمینی و رهبر مظلومم را پاره کردند و آتش زدند روز تلخی بود.

روز عاشورا که خودم میدان انقلاب بودم و رفتم به سمت ولیعصر. صحنه های تلخی دیدم از جراحات پلیس هایی که روی زمین در پارک دانشجو خوابیده بودند وقتی بالای سرشان ایستاده بودم. و وقتی همسر را گم کردم و ترسی که مرا وسط آن درگیری فرا گرفت. و ترسی که آن روز تحمل کردم وقتی که عصر عاشورا به سمت مترو شریف می رفتم و قرار بود خود را به تعزیه مان که در ستارخان بود برسانم برای اجرا. و فیلمی که از آن روز دیدم (برهنه کردن یک بسیجی در روز عاشورا) که چه قدر کتکش می زدند و زده بودند و ...

آری تلخی اش را بالاخره عده ای به کامم چشاندند!

تلخ بود.اینکه تمام سال ?? ماه خرداد تمام نمی شد تلخ بود. وحشی گری بعضی از آدم هایی که نام "آدم" برایشان زیادی است تلخ بود. عقده گشایی های عده ای نگهبان و مامور و... در زندان کهریزک بر سر زندانیان سیاسی تلخ بود که آبروی انقلاب را هم بردند با این کارها. شهید شدن ?? بسیجی گمنام که کسی اسمی ازشان نمی برد که اکثرا در اثر حملات وحشیانه به علت داشتن ریش یا چفیه و در اثر کتک و ضربه به شهادت رسیدند تلخ بود.....

اما توانستم جبرانش کنم. توانستم شیرینی دیگری را برای انقلاب رقم بزنم. آری! ?دی! ? دی روز شیرنی بود که در میان خاطرات تلخ سال ?? در ذهنم به یادگار ثبت شده است. و رهبرم از من تشکر کرد.

سال ?? یک بار دیگر به چشمان غفلت زده ی من که سالهای جنگ تحمیلی و انقلاب را از یاد برده است؛ فهماند که هنوز هم نباید رهبرم را  در این کوران سیاسی تنها بگذارم. فهماند که به قول آقا مرتضی آوینی : " شاید جنگ خاتمه یافته باشد، اما مبارزه پایان نخواهد یافت . و زنهار! این غفلتی که من و تو را در خود گرفته است طلمات قیامت است"

و من تا آخر خط هم ایستاده ام.

پی نوشت ها: 

? دیشب مستند "قتل ندا آقا سلطان" را دیدم. انصافا از نظر مستند تلویزیونی حرفه ای ساخته شده بود. اما متاسفانه باز این صدا و سیما ی... آن را هم زمان با مستند مهاجرانی پخش کرد و من دومی را نصفه دیدم.

کاش این مستند ها را دقیقا پارسال پخش می کردند. یا حتی ? سال یا ? سال پیش! صدا و سیمای ما هم انگار کم کم دارد از خواب بر می خیزد و دستی به آرشیو خاک خورده ی ?? ساله اش می کشد!

?در این پست صرفا خاطرات خودم را نوشتم. به نظر من انتخابات تمام شده است و الان مهم نیست که کی به چه کسی رای داده است. به قول آقا همه پیش خدای متعال ماجورند انشالله. و من هم معتقدم به این و اینکه همه نزد من محترمند با هر عقیده سیاسی ای البته به جز کسانی که مخالف انقلاب و امام خمینی اند! اینکه خاطرات پارسالم اشاره به کاندیدای خاصی دارد دلیل بر تبلیغ وی نیست. من هم آن روزها و هم الان به ایشان انتقاداتی دارم ولی فکر می کنم بهترین گزینه بود برای رای دادنم!

? پارسال به اکثر طرفداران موسوی با احترام می نگریستم و باهاشون اگر خودشان دوست داشتند بحث میکردیم. الان هم می دانم خیلی هایی که به او رای داده بودند از رای شان برگشته اند چون به نیتی به او رای دادند که نخست وزیر امام بود، اما الان فهمیدند که اتفاقا اصلا "امام" از خط و تفکر او پیدا نیست!

و من هم! مسلما الان از او متنفرم و کروبی را هم نادانی بیش نمی دانم!

? دیروز که پارچ آب افتاد و شکست، در حال جمع کردن خورده شیشه هایش یک شیشه بسیار ریز رفت توی انگشتم. هنوز هم آنجاست. یک چیز بسیار آرام هم که به دستم بخورد درد می گیرد.

از دکتری پرسیدیم. گفت که کاری به کارش نداشته باشید خودش بیرون میاد. اما خیلی درد می کنه و برام قابل تحمل نیست. نمی دونم صبر کنم که خودش در بیاد یا برم اورژانس تا برام درش بیارن!

 

شرکت های حامی صهیونیسم

حادثه ای در راه است!!                   دشمن واقعی

بقیه اش را اینجا بخوان 

برچسب‌ها: باور ها

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات
<      1   2   3   4   5   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز