• وبلاگ : قاب نگاه من
  • يادداشت : خاطرات دفاع مقدس مردان و زنان سرزمين من...
  • نظرات : 4 خصوصي ، 16 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام. من چون مامانم فرهنگي بود، حتي پيش از اينکه خودم مدرسه‌رو بشم، خيلي روزها همراه مامان مي‌رفتم مدرسه. براي همين مدرسه اصلاً برام تازگي نداشت! کلاس اول هم که بودم جشن شکوفه‌ها نرفتم! (عقده‌اي شدم!) تا پنجم دبستان هم هر سال يا مدرسه ام عوض مي‌شد يا شيفتم تغيير مي‌کرد (چون مامانم خيلي براش مهم بود که توي کلاس بهترين معلم باشم!) براي همين هميشه اول مهرم غير عادي بود برام!

    از اول راهنمايي تا پيش دانشگاهي هم که کلاً توي يک مدرسه بودم و با يک سري دانش‌آموزهاي ثابت که هيچ ذوقي براي دوباره ديدنشون نداشتم! [آيکون فيلسوفچه‌ي بي‌حوصله و از مدرسه گريزان!]

    کل ذوق مدرسه برام موقعي بود که کارنامه ها رو مي‌دادن و آقاجونم (پدربزرگم) براي تشويق جايزه مي‌داد بهم! [البته فقط تا وقتي که دبستان بودم!]

    اما الان که عکس کتاب ها و دفترها و مدادهاي اون زمان رو ديدم، هوس کردم دوباره برگردم به اون زمان... حتي اگر دوباره هيچ ذوقي براي شروع مهر نداشته باشم!

    پاسخ

    مثل مني. منم اول مهر برام خوشحالي نداشت. يا با كسي دعوا مي كردم يا از يه چيزهايي ناراحت بودم يا خوشم نميومد از بعضي آدم هايي كه دوباره بايد برم مدرسه ببينمشون. اما الان دوست دارم برگردم به همون روزها....