سلام. من چون مامانم فرهنگي بود، حتي پيش از اينکه خودم مدرسهرو بشم، خيلي روزها همراه مامان ميرفتم مدرسه. براي همين مدرسه اصلاً برام تازگي نداشت! کلاس اول هم که بودم جشن شکوفهها نرفتم! (عقدهاي شدم!) تا پنجم دبستان هم هر سال يا مدرسه ام عوض ميشد يا شيفتم تغيير ميکرد (چون مامانم خيلي براش مهم بود که توي کلاس بهترين معلم باشم!) براي همين هميشه اول مهرم غير عادي بود برام!
از اول راهنمايي تا پيش دانشگاهي هم که کلاً توي يک مدرسه بودم و با يک سري دانشآموزهاي ثابت که هيچ ذوقي براي دوباره ديدنشون نداشتم! [آيکون فيلسوفچهي بيحوصله و از مدرسه گريزان!]
کل ذوق مدرسه برام موقعي بود که کارنامه ها رو ميدادن و آقاجونم (پدربزرگم) براي تشويق جايزه ميداد بهم! [البته فقط تا وقتي که دبستان بودم!]
اما الان که عکس کتاب ها و دفترها و مدادهاي اون زمان رو ديدم، هوس کردم دوباره برگردم به اون زمان... حتي اگر دوباره هيچ ذوقي براي شروع مهر نداشته باشم!